دانلود آهنگ افسانه شیرین از هایده

توضیحات

Hayedeh – Afsaneh Shirin

 

متن آهنگ افسانه شیرین از هایده

 

شب چو در بستمو مست از می نابش کردم
شب چو دربستمو مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک خطا دشمن جان بودمرا
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم
ای بیوفا راز دل بشنو ازخموشی من این سکوت مرا نا شنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا حاله من بنگر سو و سازه دلم را ندیده مگیر
امشب که تودر کناره منی غمگساره منی سایه ات سرمن تا سپیده مگیر
ای اشک من خیزو پرده مکش پیش چشم ترم وقته دیدن او راه دیده مگیر
دل دیونه من به غیر از محبت گناهی ندارد خداداند
شده چون مرغ طوفان که جزبی پناهی پناهی نداردخدا داند
منم آن ابره وحشی که درهر بیابان به تلخی سرشکی بیافشاند
بجز این اشکه سوزان دل نا امیدم گواهی ندارد خدا داند
ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من این سکوت مرا نا شنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوزو سازه دلم را ندیده مگیر
دلم گیرد هر زمان بهانه تو سرم دارد شوره ی جاودانه تو
روی دل بود بسوی آستانه ی تو
تا آید شب درمیان تیرگی ها گشاید تن روح من به شورو غوغا
روکند چو مرغ وحشی سوی خانه ی تو
ای بی وفا رازدل بشنو از خموشی من این سکوت مرا نا شنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز ساز دلم رو ندیده مگیر
منزل مردم بیگانه چوشد خانه ی چشم آنقد گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغه دل پروانه چو گفتم با شمع آتیشی دردلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیمرد زه حسرت فرهاد غرق خون بودو نمی مرد زحسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرینو به خوابش کردم
شب چو دربستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم آنقدر گریه نمودم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی دردلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه ی شیرینو به خوابش کردم
دل که خون آب غم بود و جیگر گوشه درد بر سر آتش جوره تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم آنچه جان کند تنم عمرحسابش کردم
دل که خون آبه ی غم بود و جگر گوشه درد بر سره آتش جور تو کبابش کردم
یار یاریار یار
زندگی کردن من مردن تدریجی بود آن چه جان کند تنم آن چه جان کندتنم
عمرحسابش کردم
دل که خون آبه غم بود و جگر گوشه درد بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود آن چه جان کندتنم عمر حسابش کردم
ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من این سکوت مرا نا شنیده مگیر
ای آشنا چشمه دل بگشا حاله من بنگر سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو در کنار منی غم گساره منی سایه ات سرمن تا سپیده مگیر
ای اشک من خیزو پرده مکش پیش چشم ترم وقته دیدن او راه دیده مگیر
دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی نداردخدا داند
شده چومرغه طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیافشاند
به جز این اشک سوزان دل نا امیدم گواهی ندارد خداداند
ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من این سکوت مرانا شنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا حاله من بنگر سوزو ساز دلم را ندیده مگیر
دلم گیردهر زمان بهانه تو سرم دارد شور جاودانه ی تو روی دل بود به سوی آستانه ی تو
چوآید شب در میان تیرگیها گشاید پر روح من به شور و غوغا
روکند چو مرغ وحشی سوی خانه ی تو
ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من این سکوت مرا نا شنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوزو ساز دلم را ندیده مگیر

آثار دیگر این خواننده

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *