Abdolvahab Shahidi – Barg Sabz 122
متن آهنگ برگ سبز 122 از عبدالوهاب شهیدی
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
کامران آن دل که محبوبیش هست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزولست و فرمانیش نیست
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشمبندی
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
کامران آن دل که محبوبیش هست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزولست و فرمانیش نیست
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشمبندی
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
آهنگ پیشنهادی موزیک 303 از عبدالوهاب شهیدی
🎵 آهنگ تا ز میخانه و می (چهارگاه) از عبدالوهاب شهیدی 🎵
نظرات