Abdolvahab Shahidi – Golhaye Tazeh 122
متن آهنگ گلهای تازه 122 از عبدالوهاب شهیدی
خروس عرش بی غوغاست امشب
طلوع صبح نا پیداست امشب
سر فایز به بالین تو ای یار
نمی دانم چه واویلاست امشب
مرا تن زورق است وناخــــــدا دل
در این کشور بوَد فــــــرمــانروا دل
برد فایـــــــز به منزل یا کنـــد غرق
نمیدانــــم برد ما را کجـــــــا دل
زمن آن چشــــم وابرو مـــــی برد دل
لب و دندان و گیســــو مـــــی برد دل
بت فایـــــــز ز وضع و طـــــرز رفتـــــــار
نه من دل دادهام اومـــــــی برد دل
نگارا شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشه چشمات بفرست
برای توتیای چشم فایز
کف دستی ز خاک پات بفرست
نسیم روح پرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
یقین در راه باشد یار فایز
که این دل شور در سر دارد امشب
سحر شبنم چو بر گیسوش افتـــــــــاد
در عالم شورشـــی از بوش افتــــــــاد
خوش آن ساعت که فایز همچو گیسوش
پریشـــــــانوار بر پهلوش افتــــــــــاد
چرا از نو نوای نی بلند است
مگر چون من ز هجران گله مند است
چو فایز ناله اش بی موجبی نیست
کسی دور از نیستانش فکنده است
سوار خنک خوش رفتارم امشب
روانه جانب دلدارم امشب
چو اسکندر در این اندیشه فایز
جهان زیر نگین پندارم امشب
آهنگ پیشنهادی موزیک 303 از عبدالوهاب شهیدی
نظرات